بامداد

بامداد

نوشته های یک بنده ی خدا
بامداد

بامداد

نوشته های یک بنده ی خدا

بی عنوان


سلام ...


اینترنت شده بلای جان من ، بلند می شم برنامه نویسی کار کنم ولی بعد از دو ساعت نتیجه ش می شه همینی که می بینید ، وب گرد و وبلاگ نویس ...


نمی دونم ، شاید هم به خاطر این روزه داری هست که ما ذهنمون برای برنامه نویسی کار نمی ده و به همین کارهای روتین مثل وبگردی و وبلاگ نویسی روی آوردیم ...


ذکر حق با نغمه ای زیبا کنید .... 


این یک بخشی از سرودهای دفاع مقدس هست که دارم گوششون می دم .... یک حال و خوای خاصی دارند .... انگار جو روح اون دوران در شعرها و صداهاشون نهفته هست ...


از کجا به کجا رسیدم ....


خدانگهدار

بعضی وقت ها ....

سلام ...


بعضی وقت ها آدم چیزی برای گفتن نداره ... ولی دلش می خواد حرف بزنه ....


چیزی برای گفتن ندارم ... نالیدن از روزگار هم تکرار مکررات هست .... این روزها همه می نالند ... 


پس بزار چند بیت شعر بزارم که حداقل بی خودی وقتتون رو نگرفته باشم ......



این گردش گیتی که بوَد روز و شبش نام      چون کهنه کتابی است که شیرازه ندارد

 شعر من و مرگ فقرا ، نـنـگ بـــــــزرگان       این هر سـه متاعی اسـت که آوازه ندارد 

صـلـوات نـبـی ، مـدح علی ، کشتن کفار       این هر سه ثوابی است که اندازه ندارد


میرزا شوقی بهبهانی



این میرزا شوقی هم زندگی جالبی داشت ، جالب برای ما که در موردش بخونیم نه برای خودش ... این میزرا هم دوره ی آیت الله بحرینی ( که تو ایران به عنوان آیت الله بهبهانی - دوران مشروطه - شناخته می شه ) بود ....


در مورد میرزا شوقی همین بس که دم مرگ کور شده بود و تو فقر و تنهایی بود ، تنها چیزی که داشت همین کتاب شعری بود که یک حاصل یک عمر زندگیش بود ، قبل از مردنش دادش به یک عطار ، بعد از مرگش هم عطار هم حاصل عمر میرزا رو تبدیل کرد به بسته بندی زرد چوبه و فلفل و این جور چیزها  .... 


بعضی ها حتی بعد از مردن هم شانس نمیارند



پشت پرده ی سلفیت !!!

سلام


این مطلب رو یکی از کاربران سایت www.military.ir  نوشته که خوندنش خالی از لطف نیست ( هر چند آدم رو ناراحت می کنه )




 ..... خلاصه کلام اینه که فکرشون محو هر گونه اثری از اسلام با شعار الله اکبر هست .استفاده از پتانسیل و توان اسلام و گرایش دینی و محبوبیت دینی جوامع مسلمین برعلیه اسلام و کشورهای اسلامی

مادرشون انگلستانه و پدرشون آل سعود و آل شیخ (فرزندان و نوادگان محمد بن عبدالوهاب) مشترکا در عربستان .

زمانی وارد عمل میشن که از خود انگلیسی ها و غربی ها و صهیونیست ها کاری بر نیاد و اونها بخوان اسلحه دفاعی مسلمونها رو بر علیه خودشون بکار بگیرن حتی اگر این سلاح دین ، اسم الله و شهادت طلبی باشه و یا شعار هیهات منا الذله  . هرگونه سلاح و شعار و تفکر اصیل اسلامی بصورت بدلی بر علیه خود مسلمونها بازسازی مصنوعی شده و بعنوان سلاحی موثر و کشنده بکار میره

(یادمه که بعد از جنگ تحمیلی عده ای از دانشجویان و اساتید انگلیسی و فرانسوی درباره شهادت طلبی در ایران خودمون تحقیق میکردن باسم مبادلات فرهنگی بین دو کشور)

نتیجه کارشون پیروزی سکولاریسم و حذف اسلام هست .

بعد از کشتار مسلمونها و ایجاد کینه های عمیق و گرفتن توان اونها و کشته شدن هر کسی که توان مقابله با غربی ها رو داره ، انگلیسی جماعت و غربی ها فاتحانه وارد میشن و بعنوان میانجی کشور اسلامی رو اشغال میکنن و با تحریک طرفین درگیری و ایجاد تفرقه و اختلاف حضورشون رو همیشگی میکنن

این جماعت بی مغز و بی برنامه بقدری خشونت و جنایت ایجاد میکنن که باعث نفرت و وحشت از اسلام حتی در میان خود مسلمونها میشه جوری که مسلمین رضایت بدن یک کافر و دشمن بیگانه مسلط بشه ولی از دست این وحشی ها خلاص بشن و غربی جماعت بتونه با افتخار بگه کفر من از اسلام شما بهتره و مسلمونها هم با طیب خاطر اینو بپذیرن و تایید کنن

از اونجایی که هیچگونه تفکری برای اداره جامعه و تحولات و مسائل مستحدثه بشری ندارن ، در اداره جامعه باجبار وامدار تاملات و تفکرات سایر مکاتب بشری هست پس خود بخود از جامعه حذف میشن پس برای جبران این ضعف پناه به خشونت و سرکوب و جنایت باسم اسلام و الله میارن که باعث ایجاد نفرت از دین و خدا میشه و حذف دین از صحنه جامعه

از اونجایی که هیچگونه تفکری نداره (بلکه اندیشه ای ضد تفکر هست و تفکر رو از دیکران هم سلب میکنه ) و توان خلق هیچگونه محصول و زایش علمی و تکنولوزیک و تمدنی رو نداره ، مجبوره پول ، سلاح و تجهیزات و اطلاعات و وسایل کار خودش رو از دیگران و خصوصا غربی ها تامین کنه و لذا همیشه وامدار اونهاست و در صورت قطع کمک ها توان ادامه بقا رو نداره و لذا مجبور به تعامل با غرب هست برای بقا

بنابراین سلفیت فقط در موقع نیاز توسط غربی ها و شیوخ مزد بگیر احیا و تقویت میشه و پس از حل مشکل غربی ها دوباره با حذف پشتیبانی و سلاح و پول و تجهیزات و فتاوای مفتیان با نفرتی که از خودش در دلها و از اسلام ایجاد کرده به کما میره ولی جلوی مرگش رو میگیرن و بصورت علیل و ناتوان و انگل وار و جیره خوار زنده نگه داشته میشه تا فرصت و نیاز بعدی (بعنوان نمونه اخوان المسلمین)
و هر جا هم که مستقیما غربی ها نتونن ترور و حذف فیزیکی رو انجام بدن اینها این کار رو براشون باسم اسلام میکنن (بازوی ترور و کشتار غرب) مثل القاعده و نظایرش النصره و ..

سلفیت کنونی محصول مطالعه عمیق شرق شناسان غربی انگلیسی ، فرانسوی ، امریکایی دربازه زمانی طولانی دو قرن درباره اسلام و فرقه های مسلمان هست و ناشی از جهالت مسلمین و دانایی دشمنان اسلام

امام خمینی ره بدرستی اینها رو اسلام آمریکایی می نامید در مقابل اسلام ناب محمدی (ص)


 نویسنده :

rasoolmr

یاران امام زمان (عج ) - امتحان برگزیدگان شهر حله

تشرف شیخ علی حلاوی
خطیب دانشمند و عالم پرهیزکار، مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی، اعلی الله مقامه، در جلد دوم کتاب «عبقری الحسان» از عالم ربانی، مرحوم حجة الاسلام آقای سید علی اکبر موسوی خوئی رضوان الله تعالی علیه، والد معظم مرجع عالیقدر شیعه زعیم حوزه‏ی علمیه، آیة الله العظمی آقای حاج سید ابوالقاسم خوئی،مدظله العالی، نقل کرده که فرمودند:«زمانی از نجف اشرف، برای انجام کاری به حله‏ی سیفیه رفتم، هنگام عبور از میان بازار آن شهر، چشمم به قبه‏ی مسجد مانندی افتاد که بر سر درب آن زیارت کوتاهی از حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمان علیه‏السلام بود و بالای درب آن نوشته شده بود: «هذا مقام صاحب الزمان».
مردم آن سامان از دور و نزدیک، به این مکان جنت نشان به زیارت می‏آمدند و دعا و تضرع و زاری کرده، توسل به ساحت قدس باری می‏جستند، من از اهالی حله، علت نامگذاری آن مکان را به «مقام صاحب الزمان» جویا شدم، همگی به اتفاق آراء گفتند: این مکان، خانه‏ی یکی از اهل علم اینجا به نام شیخ علی بوده که مردی بسیار زاهد و عابد و با تقوی بوده و همیشه در انتظار ظهور

[ صفحه 59]

حضرت مهدی علیه‏السلام به سر می‏برده است.
او پیوسته نسبت به امام زمان علیه‏السلام عتاب و خطاب می‏کرد و می‏گفت این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست، در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم، همچون برگ درختان و قطره‏های باران فراوانند، در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از هزار نفرند، پس چرا ظهور نمی‏فرمائی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی.
روزی شیخ علی با همان حال، سر به بیابان نهاد و همین سخنان را آغاز کرد و عتاب و خطاب به حضرت حجت علیه‏السلام نمود که ناگهان دید شخصی در هیئت عربی بدوی نزد او است، به او فرمود: جناب شیخ، این همه عتابها و خطابها به که می‏نمائی؟! عرض کرد: خطابم به حجت وقت وامام زمان، علیه‏السلام است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد که فقط بیش از هزار نفر آنان در حله هستند و با این ظلم و جوری که عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمی‏کند؟!
آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم و با من این همه خطاب و عتاب مکن که مطلب این گونه نیست که تو فکر کرده‏ای، اگر سیصد و سیزده نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر می‏شدم، در شهر حله که می‏گوئی بیش از هزار نفر مخلص واقعی دارم، ز تو و فلان شخص قصاب، کس دوست با اخلاق من نیست، حال اگر می‏خواهی واقع برایت مکشوف و روشن شود، برو مخلصین مرا که می‏شناسی در شب جمعه، به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز، فلان قصاب را هم دعوت کن

[ صفحه 60]

و دو بزغاله روی بام خانه‏ات ببند، آنگاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم و آگاهت کنم که اشتباه نموده‏ای.
چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، از نظر شیخ غائب شدند.
شیخ علی حلاوی، مسرور از این ماجرا، با خوشحالی فراوان به حله برگشت، نزد آن قصاب رفت، فضیه را با او در میان گذاشت و به کمک یکدیگر، چهل نفر از بین دوستان حضرت صاحب الزمان علیه‏السلام که آنها را بیش از هزار نفر و همگی از اخبار و ابرار و منتظران حقیقی حجت غائب سلام الله علیه می‏پنداشتند، انتخاب کرده و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل وی بیایند تا به شرف لقاء امام عصر علیه‏السلام مشرف شوند.
شب جمعه‏ی موعود فرا رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر برگزیده از میان دوستان مدعی اخلاص به حضرت ولی عصر علیه‏السلام، به خانه‏ی شیخ علی حلاوی آمدند، در صحن حیاط نشستند، همه با وضو، رو به قبله، مشغول ذکر و صلوات و دعا بودند ودر انتظار قدوم قائم منتظر علیه‏السلام لحظه شماری می‏کردند، شیخ علی حلاوی نیز طبق فرمان حضرت، قبلا دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود و خود در صحن حیاط، در حضور مهمانان، تشریف فرمائی مولی را انتظار می‏کشید.
چون پاسی از شب گذشته، بناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشنده‏تر بود در

[ صفحه 61]

آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت، سپس آن نور، به طرف خانه‏ی شیخ علی آمد تا آنکه بر پشت بام منزل، قرار گرفت و فرود آمد، دقایقی بیش نگذشت که صدائی از پشت بام، آن مرد قصاب را فراخواند، مرد قصاب امتثال امر کرد، برخاست و روی بام رفت، خدمت حضرت مولی علیه‏السلام شرفیاب شد و به فیض ملاقات رسید، پس از چند لحظه، امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ببر و ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود، مرد قصاب، فرمان آن بزرگوار را اطاعت کرد، وقتی خونها در حیاط جاری شد و آن چهل نفر دیدند، گمان قوی پیدا کردند به اینکه حضرت مهدی علیه‏السلام، مرد قصاب را گردن زده و این خون او است که از ناودان فرو می‏ریزد، پس از اندکی، صدائی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلاوی را احضار فرمود، شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب، سالم و سلامت روی بام، در محضر امام ایستاده، اما یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده، سپس حضرت به مرد قصاب امر فرمودند بزغاله دوم را نیز به همانگونه نزدیک ناودان، ذبح کند، قصاب هم به فرموده‏ی امم، بزغاله‏ی دیگر را جلوی ناودان سر برید و بار دوم، خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد، وقتی آن چهل نفر، دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجة بن الحسن، ارواحنا فداه، شیخ علی صاحبخانه را نیز به قتل رسانده، و عنقریب است که نوبت یک یک آنها فرا رسد و ملاقات با امام زمان علیه‏السلام،

[ صفحه 62]

به قیمت جانشان تمام شود. از این رو، بی درنگ از جا برخاستند، منزل شیخ علی حلاوی را ترک کردند و گریختند، سپس حضرت صاحب الزمان، سلام الله علیه، رو به شیخ علی نموده و فرمودند: اینک به میان حیاط برو و به آنان بگو روی بام بیایند تا مرا دیدار کنند، شیخ علی از بام به زیر آمد، اما وقتی به صحن حیاط رسید حتی یک نفر از آن چهل برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده‏اند، به سرعت روی پشت بام برگشت و گریختن آن چهل نفر را به عرض مبارک آن بزرگوار رسانید، حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب مکن، این شهر حله بود که می‏گفتی بیش از هزار نفر از یاران و مخلصان ما فقط در اینجا هستند، پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نماند؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن.
این جمله را فرمود و از نظر آن دو نفر ناپدید گشت.
پس از این ماجرا، شیخ علی حلاوی آن بقعه را مرمت کرد و به «مقام صاحب الزمان علیه‏السلام» موسوم نمود، از آن زمان تاکنون، آن مقام شریف، محل طواف مردم و زیارتگاه خاص و عام است.»

[ صفحه 63]

منبع: کتاب پیام امام زمان




من این داستانو از نرم افزار موعود (کتابخوانه حضرت مهدی علیه السلام) برداشتم.


http://www.military.ir/forums/topic/22302-%D8%AA%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B4%D9%8A%D8%AE-%D8%B9%D9%84%D9%8A-%D8%AD%D9%84%D8%A7%D9%88%D9%8A-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%AA-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%85/