بامداد

بامداد

نوشته های یک بنده ی خدا
بامداد

بامداد

نوشته های یک بنده ی خدا

بود نام تو را مرد !؟

سلام


این شعر رو سال 87 گفتم ... اونموقع که 17 سالم بود ... در مورد عاشوراست ، ولی این مردی که مورد خطاب هست ، می تونی هر کدوم از یزیدیان عاشورا باشه ... سوال اصلیش از اونها اینه : بود نام تو را مرد !؟


ای مرد ، تو ای مرد

آیا خبرت هست که چه کردی در آن روز !؟

چه کردی بر آن طفل !؟

چه کردی بر آن اسب !؟

که کشتی در آن روز !؟

چه خواستی ز آنان !؟

چه بردی از آن سود !؟

ای مرد ، تو ای مرد

خود گواه خود باش

بود نام تو را مرد !؟

نقش سست یادها

سلام ...

دل نوشته ای دارم که خود نوشتمش .... و این است ....

به روزگاران ، روان بودم  همچو نسیمی

از این سو به آن سو از آن سو به آن کوی

می زدم سر ، بر باغ و دشت و کوهسار

می نواختم دست محبت بر سر یاران

اما به کس نماندی  یادی ز بودن ما

من همچو نسیمی ، رفتم ز یاد ها 

  زیرا که طبع لطیفم ،

آرام بود و دلکش

باز آمدی توفان ،

بنواخت و کوبید ،  یاران بی وفایم

ما را ز یاد رُفتند ،  توفان مانده بر جا

نی نی نمی خواهم این رسم زندگانی

در آرزویم ، یکدم

توفان شوم ، بکوبم

یاران بی وفا را

تا ماند یادی از ما ،

 بر نقش  سست یادها  

مهر 1392