بامداد

بامداد

نوشته های یک بنده ی خدا
بامداد

بامداد

نوشته های یک بنده ی خدا

نقش سست یادها

سلام ...

دل نوشته ای دارم که خود نوشتمش .... و این است ....

به روزگاران ، روان بودم  همچو نسیمی

از این سو به آن سو از آن سو به آن کوی

می زدم سر ، بر باغ و دشت و کوهسار

می نواختم دست محبت بر سر یاران

اما به کس نماندی  یادی ز بودن ما

من همچو نسیمی ، رفتم ز یاد ها 

  زیرا که طبع لطیفم ،

آرام بود و دلکش

باز آمدی توفان ،

بنواخت و کوبید ،  یاران بی وفایم

ما را ز یاد رُفتند ،  توفان مانده بر جا

نی نی نمی خواهم این رسم زندگانی

در آرزویم ، یکدم

توفان شوم ، بکوبم

یاران بی وفا را

تا ماند یادی از ما ،

 بر نقش  سست یادها  

مهر 1392

نظرات 1 + ارسال نظر
تواب چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ب.ظ

سلااااااااام
دادا نیستی هیچ جا کجایی؟
قبلا فعال تر بودی ها ؟
مخلصتیم

یاد ها نقش شون مگر سست هم میشه ؟ چشمک

سلام ...
برادر ، نمی دونم چی بگم .. خودم بی وفام ...

این پستم شاید خیلی چیزها رو مشخص کنه ...

http://daydawn.blogsky.com/1392/08/05/post-23/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%85-

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد